پيرامون فرموده اعلاحضرت رضاشاه دوم مبني بر "بزرگترين مشكل ما بيتفاوتيست" به اين نتيجه رسيدم كه مشاهدات يك ساله خود را به قلم بياورم لهذا از دوستاني كه از واقعيات كلام من دلگير ميشوند پيشاپيش عذرخواهي ميكنم.
يك بيماري كلي در بين جامعه ايراني وجود دارد وآن اين است كه هيچ كس به هيچ كس نه اعتماد دارد ونه تلاشي براي اعتماد سازي ميكند.
در واقع آنچه حاكم است بيماري خود بزرگ بيني است كه البته همه ناشي از سختي هايي است كه هر كس به نوبه خود ميكشد يا كشيده است . همه فكر ميكنند بهترينند و همه اين تصور در آنها حاكم است كه از ديگري ميهن پرست تراند .!
تفرقه موجود در ايرانيان حاكم از اصل تهمت است ، بدين معني كه همه از شاهزاده رضا پهلوي و خاندانش ايران دوست تر همه از فردوسي حكيم تر، همه از كوروش حقوق بشردان تر، همه از كاوه بي ادعا تر، همه از سردار آيت محقق سربازاني به مراتب شجاع تر وميهن پرست تر،خلاصه سپاس ايزد را كه همه آرشان و آريوبرزنانند واگر شما با ديده ترديد يا پرسش به سخنان او بنگري يك هو سير تهمت وافترا است كه به ديگران شروع ميشود تا براي اينكه شما به طرف مقابل اعتماد كني تمام اعتمادت را به همه كس و همه چيز از دست بدهي .
اين همان گزينه اي است كه در نهايت بر مخاطب نتيجه اي جز بي تفاوتي نسبت به اجماع اين دوستان باقي نميگزارد.
قياس شناخت دوستان در اين است كه فلان شخص راننده اعلاحضرت است ، فلاني با ايشان عكس گرفته فلاني ........ خلاصه هيچ دليل ديگري براي شناخت وجود ندارد وخدا نيارد كه تو حرفي بزني ، خلاصه در يك كلام تعبير من اين است كه باقي مانده نسل فسيلاني كه جلوي شناخت ايراني از پادشاهش در قبل سال ٥٧ بود ، كماكان با همان تفكرات پوچ يكي از دلايل عدم اتحاد است . بديهي است اين بحث بدين جا نمي انجامد و ادامه سخن را به مقالات بعدي ميسپارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر